Saturday, June 12, 2010

حق با کیه

لینک پروفایل
لینک لایو اسپیز
بنظرم پارسال بود که پستی در 360 نوشتم با عنوان : "حق با کیست"؟
امروز بعد از اتفاقات بسیاری که در یکسال اخیر در کشور و جهان افتاده دوباره خواستم آن پست را بازتر کنم و مفصلتر به آن بپردازم
قبل از پرداختن به متن به حاشیه ای اشاره می کنم که البته ربطی به موضوع "حق با کیست" ندارد و آن سرعت تحولات در جهان است:
چنانکه می دانید هر تحولی تابعی از زمان است و هر تحولی نیز یک "فرآیند اتفاق" دارد که از آن سرعت آن تحول یاد می بریم
اگر دقت کنید سرعت اتفاق افتادن تحولات در جهان افزایش یافته است این پدیده را در علم مکانیک شتاب می نامیم ، شتاب یعنی میزان تغییر سرعت در واحد زمان
مثلا در مورد سقوط آزاد اجسام داریم
V=gt
یعنی سرعت سقوط اجسام از یک ارتفاع تابعی از زمان و شتاب گرانش است و چون شتاب گرانش تقریبا ثابت است می توان با دانستن زمان سرعت جسم در فرایند یک پدیده را به دقت حدس زد.
مثلا برای اینکه جسمی از ارتفاع 10 متری به زمین سقوط کند زمانی به اندازه ( جذر 2برابر فاصله در شتاب گرانش) لازم است:
H=0.5gt^2 , t=sqr(2.g.H)
یا مثلا صفر تا صد ماشین پژو405 حدودا 12 ثانیه و ماکسیما حدود 9 ثانیه است از این موضوع می توانیم بفهمیم که شتاب ماکسیما بیشتر از پژو می باشد و در همان 12 ثانیه که پژو سرعتش به 100 کیلومتر برساعت رسیده است ماکسیما می تواند به 170 کیلومتر برساعت برسد
این افزایش سرعت تحولات نه تنها در تکنولوژی ساخت بشر دیده می شود بلکه ما شاهد همین شتاب در تحولات اجتماعی هستیم
تحولاتی که در جامعه ایران در سال گذشته اتفاق افتاد اگر در 100 سال پیش اتفاق می افتاد برای حصول نتایج یکساله اخیر تا به امروز شاید بیش از 15 سال زمان نیاز بود چطور که در انقلاب مشزوطه شاهد آن هستیم
این شتاب در کل تاریخ خود را به وضوح نشان می دهد و متاثر از میزان رشد فرهنگی مردم می باشد
اگر از 3000 سال پیش ایران را در نظر بگیریم میانگین طول نقاط اوج و نزول تمدنها و سلسله های پادشاهان و سلاطین و امرا نیز کوتاه و کوتاهتر می شود و حالتی از میرایی را دارد که به نظرم این کمتر و کمتر شدن بسامد تحولات تا جایی پیش خواهد رفت که خود مردم بر خودشان حکومت کنند و دموکراسی واقعی تحقق پیدا کند.
مثلا میانگین طول دوران سلسله ها از 500 تا 600 سال شروع می شود و رفته رفته کوتاه و کوتاهتر می گردد تا به 50 یا 60 سال می رسد و این تنزل ادامه پیدا خواهد کرد تا زمانی که تحولات کلا از بین برود و خود مردم زمام امور را با تمام معنای کلمه بدست بگیرند و این قابل حصول نیست مگر اینکه فرهنگ عمومی مردم بسیار بسیار متحول گردد

البته در فرمول یاد شده در بالا استثناهایی هم وجود دارد که باید به نوبه¬ی خود به آنها پرداخت
یکی از آن استثناها ارتباط تنگاتنگ و متاثر شدن طول سلسله ها با میزان فساد حکومتی که در سیستمشان داشتند هست
به عبارتی هرچه اداره مملکت در دست افراد مدیر و مدبر بود و حاکمان برای اداره امور کشور از افراد سالمتر و عالمتر استفاده می کردند طول دوره شان نیز بالتبع بیشتر میشد
البته عوامل وعلتهای دیگری نیز دخیل هستند که خارج از بحث ما است ( مثل نظامی یا مذهبی بودن سلسله ها و ...)ه


اما متن!
سوالی که مطرح است اینست: آیا باطل حق ندارد؟
به عبارتی آیا همیشه حق با کسیست که حق با اوست؟
با این "برین استورم" می پردازم به اصل موضوع
هر موجودی که وجود دارد فقط و فقط به دلیل وجود داشتنش عضو هستی می باشد و صاحب حق است و این حق را هیچ کسی نمی تواند از او بگیرد چرا که او با آن حقوق زاده شده است
مثل : خوردن ، خوابیدن ، ازدواج کردن ، حرف زدن و معاشرت کردن ، اعتراض کردن ، طرفداری کردن و و و
به عبارت دیگر حقوق ناشی از "عضو هستی بودن" به دلیل "باطل" یا "حق" بودن مسلمان و غیر مسلمان بودن و خودی وغیرخودی! بودن به آن عضو داده نشده است بلکه تنها به این دلیل آن موجود واجد آن حقوق است که: وجود دارد
در اسلام مثل ادیان دیگر (که بنظرم همگی از یک منشا سرچشمه می گیرند) به این موضوع بسیار پرداخت می شد و نمی شود
قبل از هر چیز باید عرض کنم من حساب اسلام را با مدعیان اسلام کاملا جدا می دانم آنهایی که با اتکاء به تزویر، اسلام را ملعبه و ابزاری کرده اند تا به زر و زور برسند و هیچ شرمی از قربانی کردن مقدسات در پای اهداف پست و سخیف خود ندارند خیلی وقت است حنا شان رنگ باخته
من از اسلامی صحبت می کنم که در قلبها و دلها ست نه درطاقچه ها و دیوار و پلاکارتها و کنفرانسها و ...
∆ . پیامبر بعد از جنگ بدر به جدیت مردم را از آزار اسرا منع کرد و مسلمانان را خواست از غذایی که خود می خورند به آنها بدهند و ... و هر اسیری به 10 مسلمان خواندن و نوشتن می آموخت یا مسلمان می شد، آزاد می گشت
اینها اسرایی بودند کافر که دستشان به خون مسلمانان آغشته بود و مسلمانان را از خانه و منزلشان بیرون کرده بودند و برادر و فرزندانشان را کشته بودند نه اسرایی که مسلمان باشند وتنها به دلیل اعتراض به نادیده گرفته شدن حق شان گرفته شده باشند !!!ه
پیامبر با کسی که بر علیه او شمشیر نکشید نجنگید و حتی یهودیان و منافقان مدینه تا زمانیکه بر علیه او دست به اقدام مسلحانه نزده بودند کاملا در اعمال شرورانه و توطئه های نرم ! و کودتا های مخملین! و ناجوانمردانه شان آزاد بودند چراکه اسلام به آنچنان پایگاه مردمی استوار بود و مجهز به منطق و استدلالی است که با توطئه و کودتا های نرم و مخملین و ... نمی لرزد و از بین نمی رود وتمام اعتراضات را در راه تقویت خود با گوشهای مضاعف می شنود چه، اصلا برای مردم سازی آمده است نه اجرای احکام بهداشتی! و فردی واقتصادی!
بلکه کسانی با شعار یک مخالف، اعتراض یک معترض به خود می لرزند وامنیت ملی! فرقه ای شان به خطر می افتد که از پایگاه مردمی برخوردار نیستند و به خدا و پیامبر او ایمان ندارند و اسلام تنها ابزاری برای انبوه کردن جنگل حکومتشان لازم است و پر کردن جیبشان. آن هم اسلامی اختراعی و عجیب غریبی که مثل اختراعات دیگر قرن جدید بسیار شگفت انگیز می نماید
پیامبر در طول 11 سال مدینه که حاکم بود همواره خشونت طلبی اصحابش را کنترل می کرد و بسیار اتفاق افتاد که اصحاب قصد داشتند کسی را به جرم نفاق و توطئه بکشند و پیامبر مانع می شد و در طول آن 11 سال تنها اجازه قتل 4 نفر را به دلایل سیاسی پذیرفت که عملا در جامعه تفرقه و فساد می کردند و فراری بودند
زندانی نداشت اصلا زندانی در کار نبود
شکنجه تعریف نشده بود
پیامبرهیچگاه مانع اختیارات و فعالیتهای عبدالله ابن اوبی سر دسته منافقان که قبل از پیامبر رییس مدینه بود نشد و بعد از اینکه به مرگ طبیعی مرد بر جنازه او نماز خواند و با تشریفات اسلامی به خاکش سپرد
پیامبر مسجد ضرار را که عملا مرکزی برای کارهای تروریستی علیه مسلمانان بنا شده بود تخریب کرد اما به شواهد تاریخی هیچ کسی را در ارتباط با آن نگرفت و نکشت چیزی که به هیچ وجه بعد از پیامبر تا به امروز اتفاق نیافتاده و تحمل نشده و بعد از پیامبر چنان مکانهایی کاملا و بدون اغماض با اهالیش در نطفه خفه شده است.
ابوسفیان و معاویه و سران قریش که دستشان به خون مسلمانان آغشته بود بعد از مسلمان شدن آن هم تنها به اقرار زبان مورد تکریم پیامبر قرار گرفتند و پیامبر در برابر فشار اصحابش در برابر اعمال به خشونت علیه آنها مقاومت کرد و حتی هدایایی نیز به آنها بعد از جنگ حنین داد که داد مسلمانان را در آورده بود
پیامبر با کفار پیمان صلح بست ( صلح حدبیه) و تا زمانی که کفار بر آن پایبند بودند او نیز بود تا اینکه به دست کفار این پیمان نقض شد.ه
و اما علی
مردی که دموکراسی در رکاب او لیبرالیسم آموخت
و آنچنان به کرامت انسان احترام می گذاشت که دشمنش را در جنگ رودر رو به دلیل نمایش شرمگاهش که از عجزبرای فرار از مرگ انجام داده بود نکشت
در حکومت او تا جایی مردم آزاد بودند که هنگام نماز جماعت در پشت سرش عده ای به او فحش و بد بیراه می گفتند و او مانع اعمال خشونت از طرف اصحابش بر علیه آنها بود
بادی گاردی نداشت
زندان نداشت
شکنجه نبود
هر آنچه بود سخن بود و منطق و استدلال
در حالیکه کلیه امکانات یک حکومت مقتدر سخت گیر و مستبد را داشت
حتی افراد آزاد بودند بر علیه امنیت ملی ! تشکل ایجاد کنند و آشکارا عضوگیری کنند تا حکومتش را سرنگون سازند و او تا زمانیکه بر علیه او شمشیر نکشیده بودند با منطق و استدلال با آنها به مذاکره می پرداخت
او با رای مستقیم مردم به حکومت رسید و در دوران فتنه!ی عمر و عاص و اشعری به احترام مردم تن به حکمیت و عزل خود از طرف مردم داد
تا به همه حاکمان مدعی بعد از خود بفهماند که حاکم واقعی مردم هستند نه آنها
و به مردم زمان خودش نشان دهد که واقعا حکومت در نظر او از عصسه بز کم ارزشتر است
حق هیچ کسی را از بیت المال قطع نکرد و بعد از جنگ نهروان حقوق آنهایی که با او جنگیده و کشته شده بودند را به وارثانش داد.
تاریخ پیامبر و حکومت علی نشان می دهد که باطل در اسلام حق دارد و حاکم این حق را ندارد که کسی را به خاطر منافق بودنش و باطل بودنش از حقوق اش محروم سازد و یا زندانی کند
و هر حاکمی به این قانون الهی تن ندهد خود به باطل تبدیل می شود والله لا یحب المعتدین : و خداوند متجاوزان و از حد گزرندگان را دوست نمی دارد
در اسلام کسی به دلیل اینکه مخالف است و معترض از حقوقش محروم نیست چرا که این حقوق را اسلام به او نداده و این جزو ذات او میابشد
جامعه ای که در آن مخالف نباشد و حتی امکان رشد باطل در آن گنجانده نشود به گندابی منجر خواهد شد که انتهایش بطالت (باطل بودن) است و سقوط
خداوند به دلیل حق مطلق بودنش شیطان را که بزرگترین باطل هستی هست مجازات نکرد و از حق اش محروم نساخت و حتی جلو جولان او را نگرفت
خداوند روزی اش را از کسی به خاطر باطل بودنش قطع نمی کند
و هر موجودی که وجود دارد و در نتیجه عضو هستی می باشد حق دارد از تمام موهبت های مادی و معنوی دنیا بهره مند گردد
حال من
من به عنوان یک باطل
آیا از شیطان "باطل" ترم یا آنها که مرا از حق خود محروم می سازند از خداوند "حق" تر
زنده باد مخالف من (1)
(1) یکی از بازجویان عبدالفتاح سلطانی وکیل دادگستری ، در اعتراض به سخن محمد خاتمی که می گفت "زنده باد مخالف من" پرسیده بود : این چه حرف مزخرفیست که شما می گویید اگر مخالف من باطل باشد چه؟ آیا درست است که بگوییم " زنده باد باطل؟
و من می گویم آری درست است چرا که من "حق" اگر "باطل" را از حقوقش محروم کنم حود "باطل" خواهم شد

Wednesday, April 14, 2010

قدرت ، ثروت و مذهب

زمانی بود که می نوشتیم ،می خواندیم ،نظر می دادیم و کامنت می گذاشتیم، دعوا می کردیم، آشتی میکردیم ، منتظر پستهای هم می شدیم، تا بلاگی آپ می کردیم مقاله ای می نوشتیم همه رو خبر می کردیم که آی بچه ها بیایید بیایید

کامنتها گاها از 150 – 200 تا می زد بالا و چه شور و شوقی بود

ما امیدوار بودیم

امیدوار بودیم که همه چیز درست خواهد شد

زمانی بود که هنوز بارقه هایی از امید در دل ما بود

زمانی بود و زمانهایی که که به ایرانمان دل بسته بودیم و آینده هایی را پیش بینی می کردیم

تبر بالا رفت و با تمام قدرت درخت امید را از ریشه کند

تبر همواره دشمن درخت است مخصوصا اگر این درخت "سبز" باشد

تبرها و کلنگها برای خراب کردن درست شده اند اما درخت برای "سبز" شدن و رشد کردن

درخت برای ساختن است چنانکه امید نیز برای ساختن است

اما آنانکه برای خراب کردن درست شده اند چگونه می توانند ساختن را بیاموزند و آموزش دهند

اما امروز خرابی آنچنان وسیع است و آوار چنان سهمگین که نفس برای "سبز" ماندن درخت امید نمانده و رمق نوشتن نیز به پایان رسیده

شاخه های امید چنان وحشیانه کنده وپامال می شوند که مبادا شاخه ای هوس سبزیدن کند

امروز هجوم بی رحم تبر برخیال شاخه ها گرفته شده تا هر نوع تصویری از "سبز"ی را از دلها بزداید

خون سرخ شاخه ها سبزی برگها را زدوده و چهره برگها به زردی گراییده

جنگل امید به آتش هوس "همه چیز را داشتن" سوخته و تباه گشته

امیدی به رویدن نیست

آنچه مانده خاکستری است که از سوختن درختان امید بر کرانه زمانه پاشیده

اما بعد

===================

داشتم به سردی خاکستری می نگریستم که در دلم تل انبار شده و با خودم می گفتم که : چرا چنین!!!

منگ و کرخت از هر آنچه گذشت و چه زود گذشت و چه از آن مانده برجا

سه کلمه " قدرت" ، "ثروت" و "دین" به ذهنم آمد استکبار ، استثمار و استحمار - تیغ و طلا و تسبیح یا به قول شریعتی : زر و زور و تزویر – ملک و مالک و ملا

قدرت

هر موقعیت یا ابزاری که بتواند توانایی فرد را بطور چشمگیر و برجسته ای افزایش دهد می تواند قدرت تلقی گردد.

پشت فرمان یک ماشین تند رو نشستن، در سمت ها ومقامهای بالای کشوری قرار گرفتن، اسلحه مرگبار در دست داشتن و... از مصادیق قدرت تلقی میگردند

در هر صورت اگر فرد واجد قدرت ، توانائی کنترل قدرت و ظرفیت استفاده صحیح از آن را نداشته باشد عوض اصلاح و پیشرفت ، قطعا موجب فساد و تباهی درخود و محیط تحت تاثیر اش خواهدشد.

معیارها ، ارزشها ، اولویتها ، طرز فکر و مسیر زندگی ، آرزو ها و آمال ، روانشناسی و جهانبینی قبل و بعد از رسیدن به قدرت کاملا متفاوت خواهد بود مگر اینکه شخص تحت مراقبه یا نظارت عامل یا عوامل بازدارنده باشد.

اگر شخص عادی بدون گزراندن دوره ها و آموزشهای لازم و استحکامات قلبی و فکری و اندیشه ای و بدون مجهز شدن به توانائی های علمی و روحی و صرفا با توسل به شرایط حاکم بر جامعه (شرایط درست یا غلط) در مدت کوتاه یا طی پروسه ای به قدرت غیر عادی دست پیدا کند دیر یا زود به اختلالات فکری و روانی، ناهنجاری های رفتاری و ناپایداریها و عدم ثبات تصمیمگیری و یا تصمیمگیریهای خام دچار خواهد شد.

فرد خود را مرکز عالم تصور می کند و وجود خود را به سرنوشت محیط تحت امرش گره خواهد زد و چون برجسته می نماید ، خود نیز بر مهم بودن خویش ایمان می یابد در نتیجه در جهت حفظ قدرت خود دست به هر کارمشروع و نامشروع می زند و گاها خود را محک و معیار مشروعیت یک عمل و رفتار تصور می کند.

عامل بازدارنده

هر صاحب قدرتی اگر عامل بازدارنده نداشته باشد و مطلق گردد بی استثنا (به استناد تاریخ) دیر یازود منحرف خواهد شد. به عبارت دیگر کلیه صاحبان قدرت به فساد کشیده شده اند مگر اینکه عامل بازدانده جدی در برابر خود داشته باشند.

با توجه به اینکه ارزشهایی چون ایمان به خدا و ایمان به ارزشهای اخلاقی اموری فردی و قابل تغییر در فرد هستند ، استناد به آنها و مطلقا سپردن قدرت به فرد واجد ایمان و اخلاق معقول به نظر نمی رسد چرا که انسان جایز الخطاست و اندازه و میزان وجود این ارزشها در فرد می تواند در زمانها و موقعیت های مختلف و یا به مرور کم گردد یا حتی ازبین رفته و خصوصیات و ویژگیهای کاملا متضاد در شخص بوجود آید.

لذا دراداره امور جامعه ، پرداختن به عامل بازدارنده بسیار مهم وحیاتی می باشد و تنها تحول و انقلابی مثمر ثمر خواهد بود که تنها به رسیدن به قدرت فکر نکند بلکه به چگونه کنترل کردن خود نیز بپردازد. به عبارتی تحولی اصلاحی خواهد بود که خود ابزارهایی خلق کند تا به عنوان عامل بازدارنده در برابر خودش عمل کند و مانع فساد فرد یا گروههای حامی خودش گردد.

عامل بازدارنده می تواند :حق راهپیمایی و وجودتشکلها و ان جی اوها و احزاب ، رسانه های عمومی صوتی – تصویر- دیجیتالی یا قوانین سفت و سخت مدنی در جامعه باشند.

آنچه مشهود است و باید دقت گردد اینست که صاحب یا صاحبان قدرت نباید در انتخاب و موجودیت و حذف و اضافه کردن عامل بازدارنده کوچکترین نقشی داشته باشند.بلکه انتخاب عامل بازدارنده یا منشا انتخاب آنها باید در دست یک گروهی باشد که متشکل از نمایندگان کلیه دیدگاهها و نگرشهای موجود در جامعه هستند.

کمترین نقش قدرت در تعیین عامل بازدارنده به مرور هویت آنرا از عامل بازدارنده بودن به مدافع قدرت بودن تبدیل خواهد کرد (این را به عنوان یک اصل تاریخی که به استناد تاریخ و به تجربه ثابت شده بنا به قانون استقرار ریاضی قبول کرده ام)ه

رقبای سیاسی می توانند به عنوان عامل بازدارنده قدرت عمل کنند که از فساد آن جلوگیری می نمایند

رقیب سیاسی اولین سودش اینست که مانع فساد و تباهی گروه حاکم می شود.

به هر حال باید موجودیت و تعیین و انتخاب عامل بازدارنده کاملا مستقل از صاحب قدرت باشد در غیر اینصورت وسوسه ها و شیرینی یکه تاز بودن در قدرت باعث خواد شد حاکم تمام هم خود را جمع کرده به حذف رقیب (عامل بازدارنده) اقدام نماید.

با اندکی مطالعه در تاریخ ، مخصوصا تاریخ معاصراین مسئله قابل مشاهده است.

فساد و تباهی قدرت بطور محسوسی رابطه عکس با توانایی و استقلال و جدیت عامل بازدارنده دارد. به میزانی که عامل وعوامل بازدارنده قوی باشند، فساد و تباهی صاحب قدرت و تاثیرات مخرب صاحبان قدرت درجامعه کمتر خواهد بود و میزان بازدهی و مدیریت امور به طور چشمگیری بالا خواهد رفت.

کوته فکری ، تنگ نظری، بخالت و حسادت و لجاجت و خود مقدس پنداری و به قول قرآن اعلی فرض کردن خود و تکبر و غرور باعث میشود چشمها کور و دلها بسته و گوشها کر(صمٌ بکمٌ عمیٌ) گردند و صاحبان قدرت مشیتهای الهی (اجل مسمی) را نبینند و صیحه های خشم مردم را نشنوند و آتش افروخته شده در دلهای مادران را نفهمند

و این ابتدای سقوط است

طمع به اندوختن ثروت و انباشتن بیشتر و بیشتر سرمایه که خود باعث تحکیم قدرت میشود عامل دیگریست که نگاهها را بیشتر کور میکند و دلها را سنگ می نماید و گوشها را از شنیدن وامی دارد

آری ثروت

ثروت

ثروت رفاه می آورد و رفاه بیش از حد، مرداب روح می شود و روح را در باتلاق جنایتهایی که در جهت اندوختن ثروت مرتکب شده ایم غرق می سازد

...

ادامه دارد

Tuesday, March 30, 2010

کلماتی از علی

علی (ع ):

ما ظفر من ظَفِرَ الاثم به ، والغالب بالشر مغلوبٌ

پیروز نشد آنکس که گناه براو چیره گشت ، هرکه با شر و بدی پیروز شود ، شکست خورده است

======================

من لم ینجهِ الصبرُ اهلکهُ الجزع

کسی که شکیبایی نجات ندهد بیتابی هلاکش گرداند

======================

اکبرُ العیب ان تعیب ما فیک مثله

بزرگترین عیب آنست که چیزی را که در خود داری بر دیگران عیب بشماری