Thursday, May 1, 2008

درد دل

چقدر سخته که آدم آنگونه زندگی کند و آنچنان باشد که می خواهد و روح و فطرتش می طلبد.

هزینه های زیادی دارد

کاستن از بندها و وابستگی ها ó رسیدن به آزادی فکریó رهایی ó فلاح و رستگاری

رهایی از قفل و زنجیـرهای شیــــــاطین!!! دنــــــــیا !!!

=======================

وابستگی به مقامات ! ، ارگان ، نهاد ، گروه و حزب، تیپ فکری ، طرز تفکر ، کار کردن در شرکت خاص ، دانشگاه خاص و رشته خاص ، زندگی در شهر و مهمتر از آن محله خاص صحبت به زبان خاص ، فامیل و خانواده ... و و و

این وابستگی ها هویتی برای آدم به ارمغان می آورند که خودمان بالنفسه دارای آن نیستیم و تنها به سبب وابستگی به _ آویزان شدن از _ آن نصیبمان می­شود.

فرد احساس غرور و وقار و سنگینی ویژه ای می کند

«غافل از اینکه این غرور ، فریبی بیش نیست و آن سنگینی ناشی از وزن خودش نیست بلکه ناشی از وزنه ایست که به پایش بسته شده تا نتواند اوج بگیرد!!!»

وابستگی ها انسان را از آنچه باید باشد دور وبه "آنچه می خواهند" باشد مقید می­کنند.

و چه سبک هویتی و چه باد کنکی می شود وقتی انسان خود خواسته اسیر این غل و زنجیر وابستگی ها می شود

=======================

دل ات از 100 ها احساس نو و بدیع لبریز و اندیشه ات پر از ایده های نو ؛ اما چون در مکان خودت و جایگاه خودت نیستی هیچ ارزشی ندارد

در زمانه ای که عشق کیلویی خرید و فروش می شود دل و قلوه فرقی باهم ندارد.

و این ایده ها همگی آنقدر در پس پیشانی ات و پشت پستوی دلت می ماند تا بپوسد و بگندد تا از گندش چنان بیزار شوی که خود به دست خودت بسوزانیشان و خاکسترش را به اقیانوس فراموشی بسپاری.

=======================

مجبوری خودت را به زور هم که شده در فضای محدود اندیشه همکارت جا دهی و تا حد ممکن یا خودت را فشرده و خلاصه کنی یا به کل موافقش باشی

چون از هر سخن ات بر علیه ات استفاده خواهد شد چرا که ترا نمی فهمد و نهایتا در چارچوب اندیشه خودش قضاوتت می کند

مجبوری آنقدر درخت و جودیت را هرس کنی که در وسعت نگاه آن دیگری قرار بگیری وگرنه یا اصلا دیده نمی شوی [ در نگاه آنکسی که پرواز نمی داند هر آنقدر که اوج بگیری ، کوچکتر بنظر می رسی] یا مورد حسادت قرار می گیری که خود داستانی دارد

به هر حال باید یک آداپتور متغیری گردی که ولتاژ خود را در اندازه های بسیار پایین تبدیل کنی و آنهم مناسب حال بقیه چرا که مداراتشان بسیار حساس هستند و هر آن بر اثر تغییر اندکی ولت می سوزند و ...ه

وگرنه باید منتظر کینه های شتری و تملق های بوقلمونی و نجابت های اسبی و آرامش های خری و حیله های روباهی و نامردی های کفتاری و زیراب زنی های خوکی و ... باشی .

جلو رییس موفق ! ات نشسته ای و ایشان از رشادت هایش حماسه ها برایت می­سراید و اینکه چه زجرها! کشیده تا به اینجا !!! رسیده و [ "اینجا" ئی که بنظرش خیلی جای رفیعی بشمار می آید و بسیار مهم است]ه

وراندازش می کنم ...

به مجموعه دارائیش نگاه می کنم ! چقدر سنگینه واقعا سنگینه

البته حدس اینکه دارائیش از اون آویزان شده یا رییس ام از داراییش آویزان شده سخته

ولی چیزی که بسیار برام مشخص و عیان است کوچکی " اینجا" یی است که رسیده

و به عبارت دیگر کوچکی مغزی که "اینجا"ی کوچک را بزرگ و ایده آل می بیند!!و موجب شعف اش می شود

خب دیدم فاصله بسیار است و هر چی بگویم محکومم

گفتم :« آقای ... شما آدم بزرگی هستید و برای من و همکاران یک الگوی واقعی بشمار می آیید » این جمله کار خودش را کرد و یقه نگاهم از دستش خارج شد

و افسوس و 100 افسوس که برای یک لقمه نان ، چاپلوسی اصل شده است

No comments: